می رقصد
زدور چـشم مسـتـت عـاقـل ودیـوانـه می رقصد
به دامت مرغ دل را بین چنین بیدانه می رقصد
چـودیدم ای بت زیبـا دوچشمت را ،به دل گـفتم
خـدا را وه کـه گـویی باده در پیـمانه می رقصد
اگـر یکـسـو نمـایی پـرده ازرخ ای بهـشـتی رو
زنــور بی مثا لـش کعـبـه وبتـخا نـه مـی رقصد
کجـا مهرت زدل بیرون رود گرخاک گردم من
بـیا بنگـر کـه مـرغ جان من مستانه می رقصد
شـد م« فکرت» ا سـیر زلف پیچان پری رویی
زبس مـستـم به پای جان من زولانه می رقصد
کابل – 7 /جوزا/1343
نظرات شما عزیزان:
|